خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار

ساخت وبلاگ

دیشب خواب دیدم همراه خواهر کوچکم گویا راه را گم کرده بودیم داشتیم پرسون پرسون دنبال آدرس می‌گشتیم برای استراحت زیر چادر یک هیئت در حال برپایی توقفی کردیم یکی از خادمین داشت یک بسته بزرگ رختخواب میگذاشت خواهرم یک لحظه گم شد رفته بود دستشویی از یک دریچه کوچک سر از یک غذاخوری در آوردیم برای برگشت دیدم دریچه خیلی کوچک است از کارمند آنجا درب خروجی را پرسیدم با احترام راهنمایی کرد!

خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار...
ما را در سایت خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6madamy8 بازدید : 80 تاريخ : شنبه 27 آبان 1402 ساعت: 18:19

دیشب خواب دیدم یک خانواده پاکستانی اومدن خونمون . گفتم بزرگتون کیه گفتن یه خواهر بزرگتر داریم که قم زندگی می‌کنه نمی‌دونم سر چی دعوامون شد یکیشون شمشیر کشید . فکر کنم شبیه سای بود . دسته قشنگی داشت لبه های دسته روبه تیغه شمشیر بودن ولی تیغه یه تیکه میلگرد بود بعد فضا آروم شد و اون شمشیر مثل یک شمع شد و یکیشون اونو روشن کرد!

خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار...
ما را در سایت خوابهاورویاهای یک آدم معمولی درشبهای تار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6madamy8 بازدید : 54 تاريخ : شنبه 6 آبان 1402 ساعت: 17:05